جدول جو
جدول جو

معنی گو پوس - جستجوی لغت در جدول جو

گو پوس
چرم گاو، میخ های چوبینی را گویند که با آن چرم را بر زمین
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

پوست گاو، پوست گاو که در آن کاه یا زر کنند: قنطار، یک پوست گاو پر از زر یا از سیم، (منتهی الارب)،
دگرهر چه در پادشاهی اوست
ز گنج کهن پر کند گاو پوست،
فردوسی،
ز دینار گفتند و از گاو پوست
ز کاری که آرام روم اندروست،
فردوسی،
،
دارای پوستی ضخیم چون پوست گاو
لغت نامه دهخدا
(پِ پو)
دریاچه ای است واقع بین روسیه و استونی که بوسیلۀ رود ناروا به خلیج فنلاند می پیوندد
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سکمن آباد بخش حومه شهرستان خوی، واقع در 44000 گزی شمال باختری خوی و 5000 گزی شمال باختری راه ارابه رو آجای دره، هوای آن سردسیر است و سالم و 70 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وِ)
لقبی است (تنابذی) که حسودان به خواجه نظام الملک میدادند. رجوع به گاو و رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
لقب دمتریوس است که به علت درازی دماغش وی را گریپوس میخواندند. (ایران باستان ص 2242)
لغت نامه دهخدا
(گُرْ گو)
پادشاه سالامین در زمان داریوش بزرگ. (از ایران باستان ج 1 ص 650)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
پترس. مستشرق هلندی است که به نام سلستین معروف گردید و برای رسیدگی به اوضاع مسیحیان در سال 1670 میلادی به هند مسافرت نمود. و در سورات هندوستان درگذشت و کتاب (اقتدای به مسیح) را به زبان عربی ترجمه نمود
یاکوب. مستشرق هلندی که در سالهای (1596-1667 میلادی) میزیسته و مهمترین مؤلفات او فرهنگ عربی به لاتینی است که در 1653 میلادی در لیدن به طبع رسید
لغت نامه دهخدا
درشکۀ سبکی به شرق اقصی که آن را کارگری بجای چهارپای کشد
لغت نامه دهخدا
(دُ)
دوپوست. دوپوسته، دوچیز بهم چسبیده. (ناظم الاطباء). رجوع به دوپوست و دو پوسته شود
لغت نامه دهخدا
پوشیده از گل: زمین ز سایه ابر بهار گل پوش است ز جوش لاله و گل خون خاک در جوش است. (صائب)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه که ظاهر و روی چیزی را بپوشاند، آنچه که صورتی نامشخص را بپوشاند برقع نقاب، بالاپوش، مطلا مفضض ملمع، آنچه که ظاهر و باطن آن یکسان نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای که مختلط بافته شده باشد پارچه ای که دارای خطوطی بود از دو رنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو قوس
تصویر دو قوس
زردک صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دو پیس
تصویر دو پیس
لباس زنانه که دو تکه جداگانه باشد، کت و دامن
فرهنگ لغت هوشیار
یک بار کامل
فرهنگ گویش مازندرانی
شیار کاری، عمل شخم زدن زمین، فردی که گاو را موقع شخم مهار
فرهنگ گویش مازندرانی
پرنده ای که اغلب روی احشام نشیندو از حشرات روی پوست آن ها
فرهنگ گویش مازندرانی
شیب دار، سطح شیب دار
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست کلفت، جان سخت، سرسخت
فرهنگ گویش مازندرانی
پوست سر، آثار، ردپا
فرهنگ گویش مازندرانی
گوه ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
چوبی که آن را برای شکل دادن در آب بخیسانند، چیزی که از رطوبت.، پژمرده شدن گیاه در اثر آبیاری بیش از اندازه، پوسیدن ریشه
فرهنگ گویش مازندرانی
در جستجوی گاو گم شده، گالش
فرهنگ گویش مازندرانی